کمال خجندی:ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون
❈۱❈
ترک دل گفت آن دو چشم و دل ز تیر غمزه خون
ترک از ده رفت و سهم او نرفت از ده برون
چون نهاد از رسمه زه برطاق ابرو گفتمش
نیست چون چشم تو شوخی زیر طاق نیلگون
❈۲❈
عاشق فرد از ستون خیمه هم در وحشت است
ساخت فرهاد از پی این خانه خود بیستون
طالب سیمرغ باش و کیمیا لیکن مجوی
در بتان مهر و وفا با عاشقان صبر و سکون
❈۳❈
گفته بودی ترک سر کن تا ببوسی پای
آنچنان کردم که فرمودی چه میگون
من سوز ما از گریه شد چون آتش از روغن زیاد
کنون شمع را آری ز اشک آمد فزون سوز درون
❈۴❈
دور از آن لبهای خندان چشم گریان کمال
طفل آب افتاده را ماند که داری سرنگون
کامنت ها