کمال خجندی:خوشا در کوی دلبر آرمیدن گل از گلزار وصل بار چیدن
❈۱❈
خوشا در کوی دلبر آرمیدن
گل از گلزار وصل بار چیدن
نگار خویش را در بر گرفتن
شراب وصل از لعلش چشیدن
❈۲❈
مرا باشد دلارامی پریروی
که چون آهو بود خویش رمیدن
تمنا میکنم چون از لبش بوس
بود کارش به دندان لب گزیدن
❈۳❈
شود شرمنده سرو از قامت او
کند در باغ چون عزم چمیدن
ولیکن بسکه می باشد دلازار
ز جورش باید از جان دل بریدن
❈۴❈
کشیدم دوش دل در پای او گفت
کمال از جور تا کی سر کشیدن
کامنت ها