کمال خجندی:خواهیم نقد جان و سر در پای جانان ریختن بر خاک کویش خون و اشک از چشم گریان ریختن
❈۱❈
خواهیم نقد جان و سر در پای جانان ریختن
بر خاک کویش خون و اشک از چشم گریان ریختن
هر گرد دردی کز ره سوداش گرد آورد جان
در خاک هم نتوانم آن از دامن جان ریختن
❈۲❈
مجروح نیر غمزه را گفتی ز لب سازم دوا
سودی نمی دارد نمک بر زخم پیکان ریختن
بر خوان حسن خود نکو کردی پریشان زلف را
عادت بود بر روی خوان سبزی پریشان ریختن
❈۳❈
زینسان که دامنهای زلف از جان و دل پر کرده ای
جانهای ما در زیر پا خواهی ز دامان ریختن
تا بر درت هر کس روان چون آب چشمم نگذرد
بر خاک آن ره خارها خواهم ز مژگان ریختن
❈۴❈
از گریه آب از خانه چشم کمال أمه برون
باشد خرابی خانه را اکثر ز باران ریختن
کامنت ها