کمال خجندی:راز عشقت ز دل آمد به زبان مهر در ذره نهفتن نتوان
❈۱❈
راز عشقت ز دل آمد به زبان
مهر در ذره نهفتن نتوان
گفتی از چشم تو خون می آید
هرچه می آید ازو در گذران
❈۲❈
دهنت دیدم و گفتم شکر است
گفتمت هرچه خوش آمد به دهان
الاف اگر زد به قدت سرو چمن
گویش اینک گز و اینک میدان
❈۳❈
نسبت روی تو کردیم به ماه
ماه چرخی بزد از شادی آن
گفته خون تو ریزیم و کمال
از انتظارم چه کشی باش بر آن
❈۴❈
حاکمی خواه بکش خواه ببخش
بندهامه خواه بخوان خواه بران
کامنت ها