کمال خجندی:شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن بدین قلم زبان باید بریدن
❈۱❈
شبی خواهم چو شمعش لب گزیدن
بدین قلم زبان باید بریدن
چو آن لب در خیال آرد دو چشمم
چو آب از نازکی گیرد چکیدن
❈۲❈
ندانم اشک خونین از پی کیست
که دم بردم فتادش از دویدن
مرا چشمی گرت بینم چه باشد
به چشم خود گناهی نیست دیدن
❈۳❈
حدیث حسن گل نازک حدیثی است
ز بلبل باید این معنی شنیدن
مگو ای باغبان بگسل از آن سرو
که حیف است از چنان سروی بریدن
❈۴❈
کمال آن زلف دالست و خیالت
چنان دالی به انگشتان کشیدن
کامنت ها