کمال خجندی:گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن
❈۱❈
گر سرزنیغ نیزت دارد سر بریدن
من بار سر نخواهم بار دگر کشیدن
زینسان که دل به پارب زآن غمزه خواست تیری
یک تیر بر نشانه خواهد بفین رسیدن
❈۲❈
هر کس به دفع دردی آرام یابد و من
تا درد او نبینم نتوانم آرمیدن
گر پارسا بخواند در زیر لب دعائی
بهر شفای دردم نگذارمش دمیدن
❈۳❈
هر شربتی گزینم رنجورتر نسازد
گر تشنه لب بمیرم نتوانم آن چشیدن
حکمت فروش تا کی مرهم می کند عرض
ما خستگان نخواهیم ابنها ازو خریدن
❈۴❈
گوش کمال پر شد از آن دردمندان
دیگر نمی تواند نام دوا شنیدن
کامنت ها