کمال خجندی:مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون
❈۱❈
مرا که خرقة ارزق به باده شد گلگون
هوای شاهد و می کی رود ز سر بیرون
به هر قدح که بیاید تبسم لب یار
حباب وار از او عقل را کشم بیرون
❈۲❈
زنه رواق فلک برتر است خانه عشق
گمان مبر که کس آنجا رسد به همت دون
کمال عشق همین باشد و نهایت فکر
کاری که جز تصور لیلی نمیکند مجنون
❈۳❈
بجز وصال دعایش ز دست برناید
مراد آن به اجابت نمی شود مقرون
چه سود از آنکه بپوشم بدامن آتش دل
که میکند رخ شمعی میان سوز درون
❈۴❈
به جور دوست رضا ده کمال و هیچ مگوی
که در طریق محبت چرا نگنجد و چون
کامنت ها