کمال خجندی:من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن
❈۱❈
من نخواهم دیده از رویت دگر برداشتن
مشکل است از دیده روشن نظر برداشتن
چشم داری ای کبوتر این چه گستاخیست باز
نامة کآنجاست نام او بپر برداشتن
❈۲❈
همچو بر مونیست از جا بر گرفتن بار کوه
پیش آن سوی میان بار کمر برداشتن
دیده گریان خواستگردی از درش خندید و گفت
چون توان ای دیده گرد از خاک تر برداشتن
❈۳❈
باره شبهای فراقت چون تواند بر گرفت
آنکه نتواند ز ضعف آه سحر برداشتن
ای مگس منشین بر آن لب جان شیرین گوش دار
بار تو نتواند از لطف شکر برداشتن
❈۴❈
سر مقر بود چون بنهاد بر پایت کمال
از خجالت باز نتوانست بر برداشتن
کامنت ها