گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

کمال خجندی:اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت

❈۱❈
اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت
آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت
❈۲❈
گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت
بت تو نیست او را دهن اما سختی ساخته اند گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساخت
❈۳❈
حیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساخت
در سخن لطف الهی به تو باراست کمال گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساخت
❈۴❈
ان ساختن و ساختن از سنگ دلش سخت تر از دل بی رحم بتان نتوان ساخت

فایل صوتی غزلیات شمارهٔ ۸۹

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

رستم وهاب زاده
2020-04-25T14:28:19
مصراع در آمیخته اند و اشتباهاتی دیگر نیز ره یافته:1.اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساختسخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساختدر این بیت مطلع شرین تر از آن باشد چون قافیه آن است.2.گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فروورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساختمصرع دوم این بیت این است:گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساخت3. و همچنین در بیت پیش از مقطع:در سخن لطف الهی به تو باراست کمالگفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساختمصرع موم میباید این باشد:ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت.4. مصرع اول بیت مقطع مجهول و دارای سکتۀ وزن است:ان ساختن و ساختن از سنگ دلش ؟؟؟
رستم وهاب زاده
2020-04-25T14:32:12
همچنین:"لطف لهی به تو یار است کمال" نه "بار است"
رستم وهاب زاده
2020-04-25T14:32:30
لطف الهی
محمد ایزانلو
2020-06-27T08:57:54
این غزل چه بخت بد و سیاهی داشته؛ به سبب چندین خطا فهم شعر مشکل شده است؛ یک ضبط چند بیت غزل در دستنویها و چاپهای دیگر بهتر از ضبط مختار تاریخ ما است؛ دو مضرعهای دو بیت جابجا شده است و سه اینکه واژه هایی از یک بیت به بیت دیگر برده شده است و شعر به هم ریخته است؛ صورت درست شعر را در زیر می آورم:اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت/ گر توان ساخت چو قد تو روان نتوان ساختآن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند/که به صد قرن از آن طرفه کمان نتوان ساختگفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو/ گفت بالاتر از استاد دکان نتوان ساختبت توان ساختن و ساختن از سنگ دلش/ سخت تر از دل بی رحم بتان نتوان ساختنیست او را دهن اما سخنی ساخته اند/ سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساختحیفم آید به قلم نام لبت برد دریغ/ که قلم را زنی قند زبان نتوان ساختدر سخن لطف الهی به تو باراست کمال/ ورنه صد سال به فکر این سخنان نتوان ساخت