کمال خجندی:ای نور دیده را نگرانی بسوی تو جانا تعلقیست دلم را بکوی تو
❈۱❈
ای نور دیده را نگرانی بسوی تو
جانا تعلقیست دلم را بکوی تو
گر دیگران ز وصل تو درمان طلب کنند
ما را بس است درد تو و آرزوی تو
❈۲❈
چشم جهان به ماه رخت دین سالهاست
بگذشت روز ما و ندیدست روی تو
از رهگذار بار چه برخیزد ار دمی
دل را گشایشی رسد از بند موی تو
❈۳❈
با ما دمی برآر که جان غریب ما
ماندست در بدن متعلق ببویه تو
بنشین دمی بجوی دل ما که سالها
ننشسته ایم بکنفس از جست و جوی تو
❈۴❈
گونی حکایتی زلبش گفته کمال
کاب حیات میچکد از گفتگوی تو
کامنت ها