کمال خجندی:نداند قدر حسنت کس به از تو که خاک پای خود روبی به گیسو
❈۱❈
نداند قدر حسنت کس به از تو
که خاک پای خود روبی به گیسو
شراب حسن پتوشی ز لبها
در آید زلف از آن پیشت به زانو
❈۲❈
از رویت مشتبه شد قبله بر خلق
سوی محراب اشارت کن به ابرو
به من حلوای لب متمای گفتم
اگر دست آورم در گردن تو
❈۳❈
به حسن از ماه میچربی و پروین
اگر منکر شوند اینکه ترازو
سر رقص است امشب ماه ما را
بزن بر نی زنان بانگی که دف کو
❈۴❈
کمال امشب سماع عاشقان است
چنین شبها نشاید رقص پهلو
کامنت ها