کمال خجندی:دلم ترسد در آن زلف خمیده شب است آری و سرهای بریده
❈۱❈
دلم ترسد در آن زلف خمیده
شب است آری و سرهای بریده
اگر گل عندلیبانرا نکشته است
چه خونست این بر آن دامان چکیده
❈۲❈
برخه اشکم گرو برده ز سیماب
چو بر بالای زر با هم دویده
دل ما دیده جان غم خویش
چه نیکو دیده ای نور دیده
❈۳❈
رخ نو آتش است و زلف خرمن
به خرمن آتشم ز آنها رسیده
ز آتش آه من چربید. بسیار
چو با این ناله آنرا بر کشیده
❈۴❈
کمال از حال دل بینی در بنوشت
پریشان شد ورقهای جریده
کامنت ها