کمال خجندی:کحل بصر نیست جز آن خاک راه چشم به سرمه مکن ای دل سیاه
❈۱❈
کحل بصر نیست جز آن خاک راه
چشم به سرمه مکن ای دل سیاه
دود شنیدم سوی خوبان رود
با تو رسد عاقبت این دود آه
❈۲❈
درد تو گر جرم و گنه مینهند
هست ز سر تا قدم من گناه
ماه بدید آن رخ و خود را گرفت
بی سببی خود نگرفته است ماه
❈۳❈
گر خم ابروی تو دیده از دور
کج ننهادی مه نو هم کلاه
وصل نو نو خاسته گفتم توان
بافت چو فرزین شرف قرب شاه
❈۴❈
گفت که من شاه بتانم کمال
گر هوس مات بود شه بخواه
کامنت ها