کمال خجندی:گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه گفتم چه نمکهاست در آن گفت ترا چه
❈۱❈
گفتم شکرست آن به دهان گفت ترا چه
گفتم چه نمکهاست در آن گفت ترا چه
گفتم دهن تنگ را در لب خاموش
لطفیست که گفتن نتوان گفت ترا چه
❈۲❈
گفتم به خوشی گر لب شیرین تر جانست
قد نیز روانست روان گفت ترا چه
گفتم که تو جانی و بیدوستر از جان
هم جانی و هم شوخ جهان گفت ترا چه
❈۳❈
گفتم رخ تو برگ گلست آمده بیرون
خالت خوش و خط خوشتر از آن گفت ترا چه
گفتم چه کمندافکن و دلبند فتادست
آن گیسوی در پایکشان گفت ترا چه
❈۴❈
گفتم ز ملاحت همه چیزت به کمال است
خندان شد و افسونکنان گفت ترا چه
کامنت ها