کمال خجندی:بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست
❈۱❈
بازآ که در فراق تو جانم صبور نیست
بازآ که بی حضور تو دل را حضور نیست
چشمم کز آفتاب رخت نور می گرفت
پر شد چنان ز خون که در او جای نور نیست
❈۲❈
بیمار درد عشق تو نزدیک حالتی ست
یکبار اگر بپرسی اش از کار دور نیست
ما را هوای کوی تو و شوق روی تست
فکر نعیم و جنت و سودای حور نیست
❈۳❈
آنکس که ذوق دردی درد نو بافته ست
جویای جوی شیر و شراب طهور نیست
گر دیگران از دوست توانند صبر کرد
باری کمال یکدم از ایشان صبور نیست
کامنت ها