کمال خجندی:ای بار نازنین مگر از فتنه زادهای کامروز چشم فتنهگری برگشادهای
❈۱❈
ای بار نازنین مگر از فتنه زادهای
کامروز چشم فتنهگری برگشادهای
در ملک حسن خسرو خوبان تویی ولیک
داد مرا تو از لب شیرین ندادهای
❈۲❈
هستند در زمان تو خوبان گلعذار
لیکن از این میانه تو زیبا فتادهای
چون آفتاب بر همه روشن شد آنکه تو
از حسن و لطف از مه تابان زیادهای
❈۳❈
از خط تو ز غالیه هر نقطهای که هست
داغیست آنکه بر دل عنبر نهادهای
با آنکه ریخت غمزهٔ شوخ تو خون ما
با عاشقان هنوز به جنگ ایستادهای
❈۴❈
گفتم کمال از قد سرو نو بر نخورد
عشقت بگفت رو که در این ره پیادهای
کامنت ها