کمال خجندی:ای آفتاب روی تو در اوج دلبری پروانه چراغ رخت شمع خاوری
❈۱❈
ای آفتاب روی تو در اوج دلبری
پروانه چراغ رخت شمع خاوری
سودای زلف تست که روزم سیاه کرد
تا خود به حسن رونق خورشید می بری
❈۲❈
زاف است آنکه حلقه زند گرد آفتاب
با مشک می دمد ز بناگوش مشتری
بالای دل فریب تو گویم به راستی
سرویست گلعذار به بستان دلبری
❈۳❈
دیباچه صحیفة حسن و لطافت است
بر صفحه جمال نر آن خط عنبری
روشن شود مراد دل من هر آینه
آن دم که روی خویش در آئینه بنگری
❈۴❈
جائت چگونه خوانم جانم فدای نست
عمرت چگونه گویم کز عمر خوشتری
اشکم به آب دیده گواهی می دهد
خونی که ریخت جادوی چشمت به ساحری
❈۵❈
سوی کمال مرحمتی کن به وصل خویش
کز حد گذشت جور و جفا و ستمگری
کامنت ها