کمال خجندی:ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی
❈۱❈
ای از خط تو زنگ بر آئینه شاهی
تو شاهی و پیش تو بتان جمله سپاهی
آن لب نه زلال است که خمریست بهشتی
آن نقطه نه خال است که سریست آلهی
❈۲❈
رویت به غلامی دلم خط به در آورد
میداد بر آن خط دل من نیز گواهی
تو جان طلبی از من و من بوس چه پرسی
هردم که چه خواهی تو ز ما هرچه تو خواهی
❈۳❈
خون همه بیراهه بریزی و چو بینیم
یک روز براهت همه گوئیمه براهی
ای رفته بفکر نقش زلف بدست آر
تدبیر رسن کن که فرو رفته بچاهی
❈۴❈
نقش دهن تنگ تو در چشم کمال است
چون چشمه حیوان شده پنهان به سیاهی
کامنت ها