کمال خجندی:باز بگذشتی بر آن زلفه ای نسیم مشکبوی در شب تاریک چون رفتی برآن راه چو موی
❈۱❈
باز بگذشتی بر آن زلفه ای نسیم مشکبوی
در شب تاریک چون رفتی برآن راه چو موی
گفتمش بر لوح رخسار تو بی معنیست خط
گفت خط خالی ز معنی نیست بی معنی مگوی
❈۲❈
گرچه رقت آن عارض چون آب باز از جوی چشم
چشم آن دارم که آب رفته باز آید بجوی
گو مثر شبنم عذار لاله و رخسار گل
تا به تو کمتر فروشد حسن هر ناشنه روی
❈۳❈
ا گر بجوئی در زکات حسن مسکینتر کسی
چون دل من از همه مسکینتر است او را بجوی
من به بازی زلف او بشکستم و زلفش دلم
بشکند آری به بازی اینچنین چوگان و گوی
❈۴❈
خون ما آن غمزه میریزد به زلف و رخ کمال
عاشقان را ناز و شیوه میکشد نه رنگ روی
کامنت ها