کمال خجندی:باز دست از جانفشانان بر فشاندی داد بیدادی ز مظلومان ستاندی
❈۱❈
باز دست از جانفشانان بر فشاندی
داد بیدادی ز مظلومان ستاندی
رفتی و آن عارض چون آب و آتش
یاد گارم در دل و در دیده ماندی
❈۲❈
بر تو گفتی سوره ای خوانم چو میری
مردم و الحمدالله هم نخواندی
داشتی در سر که خونم ریزی از چشم
کامت این بود از دلم این نیز راندی
❈۳❈
جای ده اشک مرا بر خاک آن در
کز پی این وعده بسیارش دواندی
می رسد بر آسمان دود دل من
قصه سوزم بدین غایت رساندی
❈۴❈
پیش خود بنشان کمال او را ازین پس
غم مخور از سوختن آتش نشاندی
کامنت ها