کمال خجندی:تب چرا درد سر آورد به نازکبدنی که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی
❈۱❈
تب چرا درد سر آورد به نازکبدنی
که چو گل تاب نیاورد به جز پیرهنی
بر تن نازک او همچو عرق لرزانست
هر کجا هست تر و تازه گلی در چمنی
❈۲❈
شکرش دارد و بادام زیان پنداری
چشم نگشاید از آن روی و نگوید سخنی
دیدن نبض اشارت به مسیحا کردند
گفت حیف است چنان دست بدست چو منی
❈۳❈
از پی رگ زدن از کار بفصاد افتد
نیست استاد تر از غمزة او نیش زنی
بفدای تن رنجور نو و جان تو باد
هر کرا هست در ایام تو جانی و تنی
❈۴❈
صحت جان و تنت چون به دعا خواست کمال
بود آمین به زبان آمده در هر دهنی
کامنت ها