کمال خجندی:شمعی که به رخسار نکو بودی گرم دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم
❈۱❈
شمعی که به رخسار نکو بودی گرم
دید آن رخ و چون موم شدش آن دل نرم
پیش قد و چشم و خدمتش در بستان
نرگس ز حیا برآید و یرو از شرم
کامنت ها