امیرخسرو دهلوی:دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند جان رفت و یار گم شده بر جای جان بماند
❈۱❈
دل شد ز دست و بر مژه از خون نشان بماند
جان رفت و یار گم شده بر جای جان بماند
از ناخن ار چه سینه کنم، کی برون شود؟
خاری که در دورنه جانم نهان بماند
❈۲❈
دنبال یار رفت روان کرد آب چشم
آن رفته باز نامد و اشکم روان بماند
مرهم نکرد ریش مرا پند دوستان
واندر دلم جراحت گفتارشان بماند
❈۳❈
ای دیده، ماجرای دل خون شده کنون
با دوستان بگوی که مرا زبان بماند
یک چند هر چه هست بود مست می پرست
دست صلاح در ته رطل گران بماند
❈۴❈
گفتم کنم به توبه سبک دستیی، ولی
عمری گذشت و این دل من هم چنان بماند
ما را وداع کرد دل و عقل هر چه بود
الا سر نیاز بر آن آستان بماند
❈۵❈
می خواست دوش عذر جفاهای او خیال
صد تیر آه نیم کش اندر کمان بماند
خسرو ز آه گرم بر آتش نهاد نعل
بر هر زمین که از سم اسپش نشان بماند
کامنت ها