امیرخسرو دهلوی:شبی دیدم چو مه بر بام او را صراحی پیش و بر کف جام او را
❈۱❈
شبی دیدم چو مه بر بام او را
صراحی پیش و بر کف جام او را
دعا می کردم و می نامدش یاد
ز مستی بهر من دشنام او را
❈۲❈
نخواهد دل به خود دشنام ازان لب
ز لعل او همین بس کام او را
به دل او را که عشقش خانه سازد
کجا ماند دگر آرام او را
❈۳❈
کسی کز عارض و زلف تو گوید
همین بس ورد صبح و شام او را
دلم دارد هوای پای بوست
ببین در سر خیال خام او را
❈۴❈
چو برگشتی ز خسرو، کرد پامال
جفای گردش ایام او را
کامنت ها