امیرخسرو دهلوی:به ره جولان که دی سلطان من زد سنان در سینه ویران من زد
❈۱❈
به ره جولان که دی سلطان من زد
سنان در سینه ویران من زد
خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش
لگد بر جان بی سامان من زد
❈۲❈
نکردم ایستادی، گریه، هر چند
دوید و دست در دامان من زد
چه گریه است این که دل رست و جگر نیز
به هر خاکی که این باران من زد
❈۳❈
چراغ وصل من نفروخت، هر چند
که عشق آتش به خان و مان من زد
دلم ویران شد و دزد خیالش
درین ویرانه راه جان من زد
❈۴❈
غلام اوست خسرو، گر کشد زار
نباید طعنه بر سلطان من زد
کامنت ها