امیرخسرو دهلوی:قمر برید ز من مهر و من خراب قمر شبم دراز چو گیسوی نیمتاب قمر
❈۱❈
قمر برید ز من مهر و من خراب قمر
شبم دراز چو گیسوی نیمتاب قمر
خرابه ها همه چون از قمر شود روشن
چراست تیره دل من، چو شد خراب قمر
❈۲❈
تمام شب قمر آسمان نمی خسپد
که چشم این قمر ما ببست خواب قمر
کجا رسد مه گردون بدین قمر، باری
که نیست چشمه خورشیسدتر به آب قمر
❈۳❈
ز نور باشد هر قطره چشمه خورشید
چو خون چکد ز رخ همچو آفتاب قمر
کنون دمیدن صبح از رخ قمر باشد
چو آفتاب نهان شد ز ماهتاب قمر
❈۴❈
گر آید و برود زودتر نه جای گله است
از آنکه نیست نهان، خسروا، شتاب قمر
کامنت ها