امیرخسرو دهلوی:ز من چو دل ربودی رفت جان نیز که در دل داشت شوقت این و آن نیز
❈۱❈
ز من چو دل ربودی رفت جان نیز
که در دل داشت شوقت این و آن نیز
ز یاقوت لبت ما را طمعهاست
کز او زنده ست جان و هم روان نیز
❈۲❈
رقیبت را مده دشنام ازان لب
که دل را سخت می آید، روان نیز
سر پا بوس تو تنها نه دل راست
که مشتاق است جان ناتوان نیز
❈۳❈
دلی بودم، شد آن پابند زلفت
نمی یابم ازو نام و نشان نیز
تعالی الله چه تنگ است آن دهانت؟
که فکر آنجا نمی گنجد، گمان نیز
❈۴❈
غمت، خسرو چه گوید آشکارا
که نتوان گفت راز تو نهان نیز
کامنت ها