امیرخسرو دهلوی:می ریزد ازتری ز تو، ای جان فزای آب ما تشنه ایم تشنه خود را نمای آب
❈۱❈
می ریزد ازتری ز تو، ای جان فزای آب
ما تشنه ایم تشنه خود را نمای آب
خاک در تو بر سر و چشم پر آب ماست
پیوسته گر چه خاک شود زیر پای آب
❈۲❈
آب حیاتی و نشوی آشنای من
تا چشمهای من نشود آشنای آب
چون در کنار آب خرامی، خیال تو
گویی که هست مردمک چشمهای آب
❈۳❈
ای چشمه زلال، مرو کز برای تو
مردم چنانکه مردم آبی برای آب
می نالم و برای تو می ریزم آب چشم
این ناله من است بگو یا صدای آب
❈۴❈
آب روان کجا رسد اندر سرشک من
خواهی بپرس ز آب روان ماجرای آب
زین پیشتر به دیده من جای آب بود
اکنون ببین که هست همه خون به جای آب
❈۵❈
از آب چشم بنده بگردد، اگر چه هست
سنگین دل تو سخت تر از آسیای آب
بگداختم چو آب و بسودی مرا به دل
کس دل چنین به سنگ نساید به جای آب
❈۶❈
اکنون که آب چشم بلا گشت مر مرا
چشم مرا که باز خرد از بلای آب
خسرو ازین سپس نگذارد عنان تو
گو برق بار آتش و گو ابر زای آب
کامنت ها