امیرخسرو دهلوی:اگر چه پرسش من نیست رایش رها کن تا بمیرم زیر پایش
❈۱❈
اگر چه پرسش من نیست رایش
رها کن تا بمیرم زیر پایش
زمین را بهره زان پا و سرم دور
به غیرت هر دم از خاک سرایش
❈۲❈
سر ما در کمند و شه به جولان
چه غم می دارد از مشتی گدایش!
چو از ما رفت، یاران، جان بی شرم
بدار ار می توانی داشت جایش
❈۳❈
ترا خون ریز عاشق نیست حاجت
که هجران نیک می داند سزایش
شراب شوق کز جنت دلم خورد
گوارا باد آن نقل بلایش
❈۴❈
تو کش یارا که خواهد مرد بی تو
که خسرو کرد خود را آزمایش
کامنت ها