امیرخسرو دهلوی:از خدنگ غمزه دلدوز خویش پاره سازم سینه بهر سوز خویش
❈۱❈
از خدنگ غمزه دلدوز خویش
پاره سازم سینه بهر سوز خویش
تا شب هجران ناخوش در رسید
بعد ازان هرگز ندیدم روز خویش
❈۲❈
ز آشنایان بر سر بالین من
نیست غیر از شمع کس دلسوز خویش
در خزان هجرم از دست رقیب
از وصالت کی رسد نوروز خویش؟
❈۳❈
از رخت بر آسمان مه شد خجل
در چمن هم بوستان افروز خویش
وارهم از محنت هجران تمام
گر بیابم طالع فیروز خویش
❈۴❈
خسروا، در کنج تنهایی مگوی
راز دل با جان غم اندوز خویش
کامنت ها