امیرخسرو دهلوی:آنکه از جان دوست تر می دارمش گر مرا بگذاشت من نگذارمش
❈۱❈
آنکه از جان دوست تر می دارمش
گر مرا بگذاشت من نگذارمش
دل بدو دارم ز من رنجید و رفت
می دهم جان تا مگر باز آرمش
❈۲❈
آنکه در خون دل من خسته است
من دو چشم خویش می پندارمش
قالب بی روح دارم، می برم
تا به خاک کوی او بسپارمش
❈۳❈
می دهم جان روز و شب در کوی دوست
گوهری زین بیش اگر در کارمش
روی در پای تو می مالم، مرنج
گر به روی سخت خود می آرمش
❈۴❈
گر چه رویش داد بر بادم چو زلف
همچنان جانب نگه می دارمش
گر چه هست او یار من، من یار او
من کجا یارم که گویم یارمش!
❈۵❈
هیچ رحمی نیست بر بیمار خویش
آن طبیبی را که من بیمارمش
با دل خود گفتم او را، چیستی؟
گفت خسرو، او گل و من خارمش
کامنت ها