امیرخسرو دهلوی:شاد باش، ای شب فرخنده دوش که فلان بود مرا در آغوش
❈۱❈
شاد باش، ای شب فرخنده دوش
که فلان بود مرا در آغوش
نه همی سیر شد از رویش چشم
نه همی پر شدی از قولش گوش
❈۲❈
ماجرای دل خون گشته من
دیده می ریخت برون، من خاموش
مست بودم خبر از خویش نداشت
باده را گر چه نمی کردم نوش
❈۳❈
او همی گفت سخن، من حیران
او همی خورد می و من بیهوش
ای که آن روی ندیدی زنهار
گر مقابل شویش دیده مپوش
❈۴❈
هست بازار تو در دلها گرم
حسن چندانکه توانی بفروش
ناله خسرو بشنو که خوش است
بر در شاه فغان چاووش
کامنت ها