امیرخسرو دهلوی:شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش مشغول با خیال کسی در نهان خویش
❈۱❈
شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش
مشغول با خیال کسی در نهان خویش
ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما
نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش
❈۲❈
ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت
تفسیر احسن القصص از داستان خویش
خوش وقت ما چو از پی مردن به چشم جان
بینیم خاک کوی تو در استخوان خویش
❈۳❈
تاثیر خواب بود که زیم هر شبی از تو
خوابی دروغ و راست کنم بهر جان خویش
در خود گمان برم که تو ز آن منی و باز
گم گردم از چنین عجبی در گمان خویش
❈۴❈
بگذار کز زبان کف پات آبله کنم
از ذکر تو آبله کردم زبان خویش
بخت بد ار ز کوی تو ما را برون فگند
کم گیر خاکی از شرف آستان خویش
❈۵❈
رفت از در تو خسرو و اینک به یادگار
از خون دل گذاشت به هر جا نشان خویش
کامنت ها