امیرخسرو دهلوی:کرشمه های سر زلف در بنا گوشش حدیث درد دلم ره نداد در گوشش
❈۱❈
کرشمه های سر زلف در بنا گوشش
حدیث درد دلم ره نداد در گوشش
بیا که سر به فدایت نهاده ام، ورنه
چنین عزیز ندارم نهاده بر دوشش
❈۲❈
نگو که غمزه من خون کس نمی ریزد
تو یاد می ده اگر می شود فراموشش
دلم ز پختن سودای وصل سوخته شد
که هیچ پخته نشد کار من به صد جوشش
❈۳❈
ز عشق دیدن رویت بمرد و سیر ندید
که گاه دیدن رویت ز دل بشد هوشش
شد آتشم به جهان روشن و چرا نرود؟
که می کنم به تن همچو کاه خس پوشش
❈۴❈
به ناشناختگان بیند و نظر نبود
به صد شناخت درین مستمند مدهوشش
چنان شدم که نبیند مرا و نشناسد
اگر شبی به غلط در کشم در آغوشش
❈۵❈
به جور و تلخی هجر تو چون شکر، خسرو
حلاوتی ست دران باده تا ابد نوشش
کامنت ها