امیرخسرو دهلوی:هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
❈۱❈
هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش
هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش
❈۲❈
فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
کامروز نوحه ای بکنم از برای خویش
تا من از آن دل شدم و دل ازان دوست
این جان من کیای من و من کیای خویش
❈۳❈
من در هوای یار برم پی که بر پرم؟
پرنده به ز من که پرد در هوای خویش
یک تن چو صد نمی شود از بهر دیدنت
صد جا خیال خویش نشانم به جای خویش
❈۴❈
جانا، رسم به کوی تو من آن کبوترم
کاید به میهمانی شاهین به پای خویش
بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره
بافم ز آب دیده ز باد دعای خویش
❈۵❈
خسرو ز خویش بهر تو بیگانه شد، چنانک
گویی که هیچ گاه نبود آشنای خویش
کامنت ها