امیرخسرو دهلوی:بگویم حال خویشت، لیک از آزار میترسم وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار میترسم
❈۱❈
بگویم حال خویشت، لیک از آزار میترسم
وگر ندهم برون، ز اندیشه گفتار میترسم
چه حال است این که از بیم رقیبان ننگرم رویت؟
هوس میآیدم گل چیدن و از خار میترسم
❈۲❈
معاذالله که از مردن بترسم در غمت، لیکن
ز داغ دوری و محرومی دیدار میترسم
دلی دارم کباب از دست غم، پیشت کشم، لیکن
ز خوی نازک آن نرگس خونخوار میترسم
❈۳❈
تو شب در خواب مستی و مرا تا روز بیداری
مخسپ ایمن که من زین دیده بیدار میترسم
جوانی، خنده بر خونابه پیران مکن، زیرا
تو میخندی و من زین گریه بسیار میترسم
❈۴❈
مرا زین دیده آزار جراحت میتراود دل
مبادا کاندر او ماند از این آزار میترسم
ز درد من دلت هر سوی زحمت میکند، لیکن
ز بسی سامانی بخت پریشان کار میترسم
❈۵❈
نیم خسرو که فرهادم، نمانده جانم از عشقت
اگر ماندهست، از شیرینی گفتار میترسم
کامنت ها