امیرخسرو دهلوی:بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
❈۱❈
بی شاهد رعنا به تماشا نتوان رفت
بی سرو خرامنده به صحرا نتوان رفت
دی رفت سوی باغ و ندانست غم ما
این نیز نداشت که بی ما نتوان رفت
❈۲❈
صحرا و چمن پهلوی من هست بسی، لیک
همره شو ای دوست که تنها نتوان رفت
کردیم رها جان و دل از بهر رخت، زانک
با غمزدگان سوی تماشا نتوان رفت
❈۳❈
ماییم و سر کوی تو کز پیش نخوانی
اینجا بتوان مرد و ازینجا نتوان رفت
گفتم که ز کویت بروم تا ببرم جان
گفتن بتوان جان من، اما نتوان رفت
❈۴❈
ای قافله، در بادیه ام پای فرو ماند
بگذر که در کعبه به این پا نتوان رفت
مپسند که در پیش لبت مرده بمانم
تا زیسته از پیش مسیحا نتوان رفت
❈۵❈
خسرو، پس ازین مذهب خورشید پرستی
مؤمن شده در قبله ترسا نتوان رفت
کامنت ها