امیرخسرو دهلوی:پری رویی که من حیران اویم به جان آمد دل از هجران اویم
❈۱❈
پری رویی که من حیران اویم
به جان آمد دل از هجران اویم
رقیبا، دیدنم باری رها کن
دو روزه عمر تا مهمان اویم
❈۲❈
بگفتندش، فلان مرد از غمت، گفت
«نخواهد مرد چون من جان اویم »
صبا هم بر شکست از ما که روزی
نیارد بویی از بستان اویم
❈۳❈
چو مردم تشنه من در وادی هجر
چه سود ار چشمه حیوان اویم؟
ز زلفش دل همی جستم، دلم گفت
که زان تو نیم، من زان اویم
❈۴❈
چو بر خسرو سیاست راند، گفتم
که با تو گفت من سلطان اویم
کامنت ها