امیرخسرو دهلوی:من عاشق آن رخ چو ماهم گو زار مکش که بی گناهم
❈۱❈
من عاشق آن رخ چو ماهم
گو زار مکش که بی گناهم
تاراج غمت شدم که فتنه
زد در شب گیسوی تو راهم
❈۲❈
از شعله بسی گریخت پشمم
هم داد ازین نمد کلاهم
در زیستنم نماند امید
ور ماند ترا حیات خواهم
❈۳❈
بر من نفسی بخند تا بوک
صبحی دمد از شب سیاهم
پخته نشدم ز عشق هر چند
جان سوخته شد ز دود آهم
❈۴❈
گفتی که «گهی نداشت خسرو
آن صبر که بود چند گاهم »
کامنت ها