امیرخسرو دهلوی:نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
❈۱❈
نفسی برون ندادم که حدیث دل نگفتم
سخنی نگفتم از تو که ز دیده در نسفتم
چه کنون نهفته گریم که شدم ز عشق رسوا
که به روی آبم آمد، غم دل که می نهفتم
❈۲❈
من از آن گهی که دیدم به دو چشم خوابناکت
به دو چشم خوابناکت که اگر شبی بخفتم!
همه خلق خواند مجنون ز پی توام که هر دم
به صبا پیام دادم، به پرنده راز گفتم
❈۳❈
من اگر ز دیده رفتم سر کوی تو، چه رنجی
که رهی ز دور رفتم، نه ستانه تو رفتم
شب من هزار ساله، تو به سینه طرفه کاری
که هزار ساله راهم به میان و با تو خفتم
❈۴❈
رسدت که بوی خسرو نکشی که نازنینی
که من آن گل عذابم که ز خار غم شگفتم
کامنت ها