امیرخسرو دهلوی:من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم چه کنم؟ دل نگشاید به بهار و چمنم
❈۱❈
من و گنج غم و در سینه همان سیم تنم
چه کنم؟ دل نگشاید به بهار و چمنم
چون دلم زمزمه شوق برآرد هر صبح
از سر حال به رقص آیم و چرخی بزنم
❈۲❈
عاشقیم که گر آواز دهی جان مرا
دوست از سینه ام آواز برآرد که منم
بس که بیرون و درونم همگی دوست گرفت
بوی یوسف زند، ار باز کنی پیرهنم
❈۳❈
من چو جان بدهم، باید که به خون دیده
قصه دوست نویسند و دعای کفنم
رشکم آید که مگس بر شکرش سایه کند
ور فرشته پرد، آن سو، پر و بالش فگنم
❈۴❈
سایه همچو همایم به سر افگن زان پیش
که فراق تو کند طعمه زاغ و زغنم
همه شب نام تو می گویم و جان در تاباک
کیست آن لحظه که چیزی بزند بر دهنم؟
❈۵❈
من که بر بوی تو در راه صبا خاک شدم
چه گشاید ز نسیم گل و بوی سمنم!
خسروا، هیچ ندانم که چه طاعت بود این
روی در کعبه و دل سوی بتان ختنم
کامنت ها