امیرخسرو دهلوی:می گذشتی و به سویت نگران می دیدم زار می مردم و در رفتن جان می دیدم
❈۱❈
می گذشتی و به سویت نگران می دیدم
زار می مردم و در رفتن جان می دیدم
همچو دزدی که به کالای کسان می نگرد
جان به کف کرده در آن روی نهان می دیدم
❈۲❈
از دل گمشده سر رشته همی جستم باز
گه به فتراک و گهی سوی عنان می دیدم
پرسش حال دل از طره او زهره نبود
گر چه از خون ته هر موی نشان می دیدم
❈۳❈
او ز محرومی بخت بد من می خندید
من طمع بسته در آن شکل و دهان می دیدم
عاشقم، گر چه شود کشته غمی نیست، چه باک
گاه گاهی ست به جان گذران می دیدم
❈۴❈
او شد از دیده من غایب و من هم زان سو
جان کنان می شدم و دیده کنان می دیدم
ای خوش آن شب که به یاد رخ تو می خفتم
در دلم بودی و در خواب همان می دیدم
❈۵❈
هم ز اول اجل خویش همی دانستم
که دل و دیده به سویت نگران می دیدم
مردن خویش ز تو بود گمان خسرو را
شد یقین اینک هر آنچه بدگمان می دیدم
کامنت ها