امیرخسرو دهلوی:در فراقت زندگانی چون کنم؟ با چنین غم شادمانی چون کنم؟
❈۱❈
در فراقت زندگانی چون کنم؟
با چنین غم شادمانی چون کنم؟
یار بدخو و فلک نامهربان
تکیه بر عمر و جوانی چون کنم؟
❈۲❈
عشق و افلاس و غریبی و فراق
من بدینسان زندگانی چون کنم؟
ماه من گفتی که «جان ده » می دهم
عاشقم آخر، گرانی چون کنم؟
❈۳❈
خواه خونم ریز و خواهی زنده کن
بنده ام من رایگانی، چون کنم؟
من نبودم مرد سودای تو، لیک
با قضای آسمانی چون کنم؟
❈۴❈
حال خود دانم که از غم چون بود
چون تو حال من ندانی، چون کنم؟
ماجرای دل نوشتم بر دو رخ
گر تو بینی و نخوانی، چون کنم؟
❈۵❈
نرخ بوسه نیک می دانم، ولیک
بی درم بازارگانی چون کنم؟
مست باشی، پاس چون فرماییم
من که دزدم، پاسبانی چون کنم؟
❈۶❈
ور به خسرو بوسه ندهی آشکار
مرهم زخم نهانی چون کنم؟
کامنت ها