امیرخسرو دهلوی:چون نآرم آنکه فارغ زان آشنا گریزم گه در فسون نشینم، گه در دعای گریزم
❈۱❈
چون نآرم آنکه فارغ زان آشنا گریزم
گه در فسون نشینم، گه در دعای گریزم
بوی کشنده او خود همره صبا شد
خلق از سموم وادی، من از صبا گریزم
❈۲❈
شمشیر بر کشیده عشق و مرا در آن کوی
پای خرد شکسته چون از بلا گریزم
هر جانور که باشد بگریزد از بلایی
من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟
❈۳❈
خسرو، مگوی در کش پا از طواف کویش
کو نیست آن حریفی کز وی به پا گریزم
کامنت ها