امیرخسرو دهلوی:نی پای آن که از سر کویت سفر کنم نی دست آنکه دست به زلف تو در کنم
❈۱❈
نی پای آن که از سر کویت سفر کنم
نی دست آنکه دست به زلف تو در کنم
چندین شبم گذشت به کنج خراب خویش
ممکن نشد که لوح صبوری ز بر کنم
❈۲❈
ماهی متاع صبر کنم جمع و ز آب چشم
در مجلس خیال تو یک روزتر کنم
خوابم نماند و خواب اجل هم خوش است، لیک
گر خشتی ز آستانه تو زیر سر کنم
❈۳❈
عمری گذشت، هیچ نیامد زمان آنک
روزی به روی تو شب غم را سحر کنم
ذوق جفا و جور تو بر من حرام باد
گر من به جز وفای تو کاری دگر کنم
❈۴❈
چشمت به خواب ناز و مرا قصه ای دراز
آمد شبم به روز، سخن مختصر کنم
هر کس به سوی حور رود، من به سوی تو
چون بامداد حشر سر از خواب بر کنم
❈۵❈
روزی گذشته بود برای سوار و من
هر بامداد آیم و آن سو نظر کنم
دردش به از سر است و من سر بریده را
آن سر کجا که در سر آن درد سر کنم
❈۶❈
یاران ز پند بس که ز خسرو رها نشد
آن دل که پیش تیر ملامت سپر کنم
کامنت ها