امیرخسرو دهلوی:برونم از دل پر خون نمی شوی، چه کنم؟ ز جان سوخته بیرون نمی شوی، چه کنم؟
❈۱❈
برونم از دل پر خون نمی شوی، چه کنم؟
ز جان سوخته بیرون نمی شوی، چه کنم؟
تویی به حسن چو لیلی، ولیک هیچ شبی
انیس خاطر مجنون نمی شوی، چه کنم؟
❈۲❈
به یک فسون که بگردی، در آمدی به دلم
کنون ز دل به صد افسون نمی شوی، چه کنم؟
هزار قصه نوشتم ز خون دل بر تو
تو هیچ بر سر مضمون نمی شوی چه کنم
❈۳❈
به جان تو که فراموش نیستی نفسی
اگر چه می شدی، اکنون نمی شوی، چه کنم؟
ز دیده رفتن این خونم، آخر از جایی ست
ولی تو آگه ازین خون نمی شوی، چه کنم؟
❈۴❈
مگو به طعن که خسرو مکن فراموشم
کنم اگر بشوی، چون نمی شوی چه کنم؟
کامنت ها