امیرخسرو دهلوی:خراب گشتم و با خویش بس نمی آیم که هیچ با چو تویی هم نفس نمی آیم
❈۱❈
خراب گشتم و با خویش بس نمی آیم
که هیچ با چو تویی هم نفس نمی آیم
تو تیر می زنی از غمزه و من بیدل
به دیده می خورم و باز پس نمی آیم
❈۲❈
مرا مگوی «کجایی » من اینکم، لیکن
ز بس ضعیفم، در چشم کس نمی آیم
ز دست جور نمی خواهمت که بینم روی
ولیک با دل خودکام پس نمی آیم
❈۳❈
مرا بر تو گلو بسته می برد زلفت
وگر نه من به هوا و هوس نمی آیم
کدام باد به کوی تو می رود هر روز؟
که من به همرهی او چو خس نمی آیم
❈۴❈
رقیب تو نه جفا خسته کرد خسرو را
چو طوطیم که به چشم مگس نمی آیم
کامنت ها