امیرخسرو دهلوی:به دیدنت که من خو گرفته می آیم بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم
❈۱❈
به دیدنت که من خو گرفته می آیم
بکش به غمزه که بر خویش می نبخشایم
چو بهر دیدن روی خودم بخواهی کشت
به خشم روی نتابی، گرت به خواب آیم
❈۲❈
شبی به خواب نیاسوده ام، بیا که مگر
ز دولت تو به خواب اجل نیاسایم
گریست دیده بسی خون ز رشک حسرت، از آنک
شبی به کوی تو خاری خلید در پایم
❈۳❈
ز بهر آنکه نبوسد کسی درت جز من
ز خون دل همه خاک درت بیالایم
گهی فتاده بدم نیم سوخته جانی
وزید بادی از آن کوی و برد بر جایم
❈۴❈
برون نمی رود از کام تلخی هجرم
اگر چه من به سخن خسرو شکر خایم
کامنت ها