امیرخسرو دهلوی:دل مسکین من در بند مانده ست اسیر یار شکر خند مانده ست
❈۱❈
دل مسکین من در بند مانده ست
اسیر یار شکر خند مانده ست
نماند اندر دل من درد را جای
مده پندم نه جای پند مانده ست
❈۲❈
نصیحت گوی من، لختی دعا گوی
که یک بیچاره ای در بند مانده ست
به جان پیوند کردم عاشقی را
کنون جان رفت و آن پیوند مانده ست
❈۳❈
من امشب باری از دوری بمردم
هنوز، ای پاسبان، شب چند مانده ست
رهاوی ساز کن، ای مطرب صبح
که مطرب هم به زیر افگند مانده ست
❈۴❈
بتا، از در مران بیچاره ای را
که در کوی تو حاجتمند مانده ست
به می سوگند خوردم جرعه ای بخش
که ما را در گلو سوگند مانده ست
❈۵❈
ز غم گفتی که خسرو زنده چون ماند
دروغی گفته و خرسند مانده ست
کامنت ها