امیرخسرو دهلوی:نسیما، آن گل شبگیر چونست چسانش بینم و تدبیر چونست
❈۱❈
نسیما، آن گل شبگیر چونست
چسانش بینم و تدبیر چونست
نگویی این چنین بهر دل من
که آن بالای همچون تیر چونست
❈۲❈
ز لب، آید همی بوی شرابش
دهانش داد بوی شیر چونست
من از وی نیم کشت غمزه گشتم
هنوزم تا به سر تقدیر چونست
❈۳❈
اگر چشمش به کشتن کرد تقصیر
لبش در عذر آن تقصیر چونست
نپرسد هرگز آن مست جوانی
که حال توبه آن پیر چونست
❈۴❈
به گاه خفتن تشویش عشاق
ز آه و ناله شبگیر چونست
ز زلفش سوخت جان خسرو، آری
بگو، آن دام مردم گیر چونست
کامنت ها